ما را رها کنید در این رنج بی حساب!!
امام خمینی: نصيحت مي كنم كه آرام باشيد! به آنها نصيحت مي كنم كه يكديگر را نگزيد. پنجه به روي هم نزنيد.همه با هم اين كشور را به پيش ببريد.اختلاف سليقه ها را در يك محيط خوب و برادرانه حل کنید نگذاريد كه احساس وظيفه بشود. اگر احساس وظيفه بشود، من به هر كس هر چه دادم پس مي گيرم.
صحیفه ی امام- جلد چهاردهم – صفحه ی 52
مرد با کت و شلوار چند میلیونی از درب شیشه ای ساختمان بیرون می آید ، خبرنگار سراسیمه و شتابزده با یک ریکوردر در دست در کنارش فیلمبردار با یک دوربین فیلمبرداری حرفه ای و دستانی که به سوی آقای کت و شلوار پوش دراز شده تا صدای مرد کت وشلوار پوش را ذخیره کند ...
مرد کت وشلوار پوش با غرور خاصی صحبت می کند :
اوضاع خوب است
خبرنگار ایستاده ! لحظه ای سکوت جمع را فرا می گیرد...
مرد کت و شلوار پوش ادامه می دهد : بله اوضاع خوب است و مردم در رفاه کامل به سر می برند...
کمی از تعجب خبرنگار کم می شود ، چراکه با شکل و شمایل مرد کت و شلوار پوش و سخنانش در می یابد ، که تفاوت زیادی بین او و مرد کت وشلوار پوش وجود دارد...
آری او می فهمد که آقای کت و شلوار پوش مثل او مجبور نیست برای پرداخت شهریه ی دانشگاه فرزندش یا برای خرید حداقل جهازیه ی دخترش یا برای داماد کردن پسرش یا دادن اجاره بهای خانه اش از صبح جلوی در این باد سرد در حیاط پاستور بایستد تا با یک مرد کت و شلوار پوش مصاحبه ی چند ثانیه ای انجام بدهد و مصاحبه اش را تحویل بدهد و حق الزحمه ی خود را بگیرد .
در می یابد که اگر مرد کت و شلوار پوش بگوید اوضاع طبیعی است چیز بهت آوری نیست ...
خبرنگار به خودش می آیند و از اوضاع معیشتی مردم می پرسد...
کت و شلوار پوش بی آنکه دقتی به سوال خبرنگار داشته باشد سبز نشینها را نشانه می رود ، از دعواهای سیاسی صحبت می کنند ...
سبز نشین ها هم هر از چند گاهی مردان کت و شلوار پوش را مورد سوال و جواب قرار می دهند
نامه نگاری می کنند و بیانیه و شکواییه می نویسند و در سایت و روزنامه و ... منتشر می کنند ، برای هم شاخ شانه می کشند ...
یکی می گوید من در راس هستم دیگری می گوید قبول ندارم ...
یکی می گوید چرا؟ دیگری می گوید من جوابگو نیستم...
خبرنگار هنوز جواب سوالش را نگرفته ! سوالش را دوباره می پرسد اما مرد کت و شلوار پوش وقت ندارد ، نگاهی به ساعتش می اندازد ، لبخندی می زند و می گوید متاسفم !
محافظان راه را باز می کند و کت و شلوار پوش را تا خودرو اش همراهی می کنند...
خبرنگار چند روزی است صدای ترک برداشتن چینی غرور مردم را زیر فشارهای اقتصادی شنیده بود می خواست بداند راهی برای بند زدن این چینی شکسته وجود دارد یا نه؟
کمی آن طرف تر ، زیر پوست شهر ، در متن مردم ، جایی که پدران چرخ زندگی را می چرخانند و مادران خانواده را می گردانند و فرزندان تحصیل می کنند ...
مدتی است لبخند بر چهره ی پدر کم رنگ شده و مادر دلهره ی فردای فرزندانش را دارد...
روزبه روز وضعیت معیشتی شان بدتر ، لباسشان کهنه تر ، سفره هایشان کم رنگ تر، ریاضتشان بیشتر و سکوتشان سنگین تر می شود.
صف های طویلی که برابر محل فروش برنج های هندی تشکیل شده
ترازو های زرگری که در نانوایی ها تعبیه شده
قیمت ها ی سر به افلاک کشیده ی اجناس و...
دلهره ی مادر را زیاد می کند ...
با خود می گوید : تا کی ادامه خواهد یافت؟
پدر خسته از سر کار می رسد ! فرزندان به استقبالش می روند ...پدر فرزندان را سخت در آغوش می گیرد .
فرزندان به دستان پدر نگاه می کردند ... صورتش سرخ شده، به روی خود نمی آورد
پدر به جای همیشگی خودش می رود و نفس عمیقی می کشد به پنجره ی ایوان خانه مات و مبهوت زل می زند..
مادر چای قند پهلو برای پدر می ریزد و با یک خسته نباشید تقدیم می کند...
پدر که بعد از گذراندن یک روز خسته کننده با خوردن چای لبخند بر صورتش باز می گردد.
تلویزیون همان گزارشی را نشان می دهدکه خبرنگار سرما زده تهیه کرده بود ... مرد کت و شلوار که شروع به بازگویی اختلافات سیاسی با سبز نشین ها می کند ... پدر با عصبانیت تلویزیون را خاموش می کند و با صدای بلند می گوید :
ما را رها کنید در این رنج بی حساب...
حداقل نمک روی زخم ملت نپاشید
صبح زود پدر ژاکت مندرس خود را می پوشد و از خانه بیرون می زند ... مادر صبحانه مختصر و محقری را آماده می کند و مرد خبرنگار باز هم لرزان در حیاط پاستور منتظر کت و شلوار پوش هاست...
/پدرام نائبی - بهمن91 تبریز